تاریخ قربانی منفعت

 بي تكلف بيان كنم زماني كه به تاريخ مي نگرم يا تاريخي مي خوانم دو حس دارم .حسي كه سراسر ان نفرت از دورغهاي بسيار وراستيهايي اندك كه در پس آن قرار گرفته وديگر حس شيرين يافتن حقايق .شايد به صراحت بتوان گفت كه در تاريخ ما آنچه بر قلم نويسندگان ومحققين ما جاري شده چيزي جزخدعه وريا وتزوير ومدح ورضاي  پاشاهان ،امراي و وزرا نيست .از پدرتاريخ هردوت گرفته تا جناب پورپيرار ودوستمان ابرمرد كه منكر بسياري  از واقعيات بديهي تاريخي است . اما در اين ميان نازك انديشاني هستند كه قلم را نه بر وفق مراد ومنفعت خويش بلكه براساس راستي مي نويسند.ابوالفضل بيهقي يگانه مورخ واديبي است كه هرچند يك بار با خواندن حسنك وزيرش لذتي مرا فرا مي گيرد كه به اصطلاح از آن سير نمي شوم. از اين رو نگاهي به اين حديث و نكات آموزنده آن دارم .((فصلي خواهم نبشت در ابتداي اين حال بردار كردن اين مرد وپس به شرح قصه شد.امروز كه من اين قصه آغاز ميكنم در ذي الحجه سنه خمسين واربعمائه در فرخ روزگار سلطان معظم ابوشجاع فرخزاد بن ناصردين الله واز اين قوم كه من سخن خواهم راند يك دوتن زنده اند ودرگوشه اي افتاده وخواجه بوسهل زوزني چندسال است تا گذشته است وبه پاسخ آن كه ازوي رفت گرفتار ما را با آن كار نيست –هرچند – مرا ازوي بدآيد-به هيچ حال ،چه عمر من به شصت وپنج آمده وبر اثر وي مي ببايد رفت. ودر تاريخي كه مي كنم سخني نرانم كه آن را به تعصبي وتزيدي كشد وخوانندگان اين تصنيف گويند شرم باد اين پير را،بلكه آن گويم تا خوانندگان با من اندرين موافقت كنند وطعني نزنند.)) دراين مقدمه نخستين چيزي كه به ذهن خطور مي نمايد زيبايي و دلنشيني متني است كه بيهقي نگاشته است وموهبتي كه از اين متن شيوا نصيب حسنك وزير شده است . ديگر انكه پايبندي بيهقي به صداقت وبيطرفي از جمله مواردي است كه كمتر در نزد تاريخ نگاران به چشم ميخورد.بيهقي با آنكه در ابتداي سخن اشاره مي كند كه از بوسهل زوزني خوشش نمي آيد ولي غافل از اين نيست كه اين فرد شخصي فاضل واديب مي باشد ونبايد همه چيز را باهم خلط نمايد وچنين مي گويد((اين بوسهل مردي امام زاده ومحتشم وفاضل واديب بود اما شرارت و زعارتي در طبع وي موكد شده –ولا تبديل لخلق الله- وبا آن شرارت دلسوزي نداشت..)

 

به راستي اگر همه تاريخ نگاران وقايع را نه براساس علاقه ومنفعت خويش مي نگاشتند آيا همه مي پنداشتند كه تاريخ مجموعه چرنديات ،مزخرفات ،داستانها وسراسر دروغ پردازيهاست؟ آري بسياري حق دارند وخودمان نيز مي دانيم كه تاريخي كه آموزنده نباشد وبرمعلومات بشر براي به زيستن نيافزايد بيهوده وعبث است .تاريخ بيهقي نشانگر تصويري شفاف از خاطراتي ديرين است كه در سرگذشت حسنك به ياد مي آوريم كه آدميزاد در خواهش ها و هواهاي خود چه دير تغيير مي پذيرد وچگونه امروز نيز چون نهصد سال پيش، همان نابكاريها وسنگدلي ها بر بسياري از فيروزمندان شرقی و غربی زمانه حكم رواست.با اين تفاوت كه پيشينيان در هنر آوردن وتباه كردن به اندازه مردم متمدن امروز بي باك وچيره دست نبوده اند،شايد براي انكه منشور ملل متحد واعلاميه حقوق بشر را امضا نكرده بودند. ديگر اينكه داستان حسنك داستان تكفير وارتداد است چنانكه حسنك را به اتهام ارتداد بردار زدند آنگاه كه (بوسهل گفت: خداوند را كرا كند كه با چنين سگ قرمطي كه بر دار خواهند كرد.......حسنك گفت:سگ ندانم كه بوده است،خاندان من و آنچه مرا بوده است از آلت وحشمت ونعمت جهانيان دانند،جهان خورده وكارها راندم و عاقبت كار آدمي مرگ است ،اگرامروز اجل رسيده است كس باز نتواند داشت كه بردار كشند يا جز دار ،كه بزرگتر ازحسين علي نيم،اين خواجه كه مرا اين مي گويد مرا شعر گفته است وبر در سراي من ايستاده است...)وشايد داستان حسنك وزير وبرخورد با اودر همه روزگارها ،چون امروز سلاح ناجوانمردانه اي بوده است بر ضد دشمن،وخاصه بر ضد آزادمرداني كه به آساني بر آستانه هركس وناكس  و استعمارگران سر فرود نمي آورده اند.و بيهقي در حسنك وزيرش صداقت تاريخي ،استقامت در انديشه-چنانكه حسنك براي رهايي جانش هيچ التماسي ننمود-ويكسان بودن رفتار بشر را در طول تاريخ بصورتي مصور بيان نمود وكاش همه مورخين  و مستشرق  چون بيهقي صداقت را قرباني منفعت خويش و دولتشان نمي كردند تا تاريخ منفور ومظلوم نمي ماند.

http://www.kalathistory.blogfa.com

به قلم آریا