سه ماه و نیم پس از کودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یعنى در ۱۴ آذرماه ۱۳۳۲ (مطابق با ۱۵ دسامبر ۱۹۵۳) اعلامیه تجدید روابط سیاسى میان انگلستان و ایران در یک زمان در لندن و تهران انتشار یافت. متن اعلامیه را ایدن نوشته و توسط هندرسن سفیر آمریکا در تهران براى زاهدى فرستاده بود. نسخه دیگر اعلامیه را هم وزیر مختار سوییس به عبدالله انتظام که وزارت خارجه دولت زاهدى را بر عهده داشت داده بود. به روایت هندرسن انتظام پس از خواندن آن، اظهار اوقات تلخى کرده بود. اما هر چه بود همان متن در جلسه ۹ آذر هیأت دولت ایران، بى هیچ کم و زیاد، به تصویب رسید.

 راه حلى که امریکاییها براى حل مسئله نفت ایران در نظر داشتند تشکیل کنسرسیومى از هفت شرکت بزرگ بین‏المللى بود و حال آنکه شرکت نفت انگلیس و ایران، پس از پیروزى کودتا مصرّانه اعاده وضع سابق را مى‏خواست و دلیلى نمى‏دید که دیگران را بر سر سفره نفت ایران راه دهد. اما امریکا راه درازى پیموده بود. روزى که بریتانیا قصد اعزام نیرو و اشغال آبادان را داشت امریکا به مخالفت برخاست و دولت کارگرى اتلى در برابر امریکا سپر انداخت و از توسل به قوه قهریه منصرف گردید و بناچار راه مذاکره را پیش گرفت. اما فضاى مذاکره از هر دو جانب مملو از اکراه و نفرت بود.

کارى که مصدق کرد سیلى زدن به روى بریتانیا بود که در فرداى جنگ جهانى هنوز باد امپراتورى در دماغش فرو ننشسته بود. بریتانیاى کبیر هیمنه و اعتبار جهانى خود را جریحه‏دار مى‏دید و قبول مذاکره با مصدق را نوعى وهن و بى‏آبروئى تلقى مى‏کرد. نظرى به تعبیرات تمسخرآمیز و تصویر مستهجنى که در اسناد داخلى دولتمردان بریتانیا نسبت به مصدق انعکاس دارد عمق این نفرت و کینه را به خوبى نمایان مى‏سازد. در این طرف منازعه هم القاب و تعبیراتى چون «شرکت سابق غاصب غارتگر» به مثابه ترجیع‏بندى در سخنرانى‏ها و نوشته‏هاى رسمى تکرار مى‏شد و ادبیات شایع یک نَفَس از مبارزه بى‏امان با استعمار غدّار جهانخوار دم مى‏زد و بازار تکفیر سیاسى به شدت داغ بود و زمینه مساعدى براى تفاهم و کنار آمدن وجود نداشت.

 در طول مدتى که مصدق بر سر کار بود بریتانیا در واقع دو نوع سیاست را دنبال مى‏کرد؛ اول سیاست ظاهرى مبتنى بر مذاکره یعنى سیاستى رسمى و علنى که با اکراه و بى میلى آن را ادامه مى‏داد و دیگر سیاست باطنى که هدف آن براندازى دولت مصدق بود و با جدیت و اشتیاق تمام پى‏گیرى مى‏شد. جوّ حاکم در هر دو طرف منازعه امکان نگرشى واقع‏بینانه را نمى‏داد. از طرفى ساختار موجود صنعت جهانى نفت و امکانات بالفعل تحرکات در شطرنج قدرتهاى بزرگ جهانى میدان نمى‏داد که ملى شدن نفت ایران در ابعاد مورد نظر مصدق عملى گردد و ایران را از ثمرات و نتایج دلخواه آن برخودار گرداند و از طرف دیگر نیز خواسته زعماى بریتانیا یعنى اعاده وضع سابق و برگشت سلطه انحصارى بر نفت ایران در شرایط و اوضاع واحوال آن روز دعائى نامستجاب بود. انگیزه اصلى آن سیاست براندازى که اشاره کردیم انتقام‏گیرى و تشفى خاطر و در واقع دفاعى مذبوحانه از حیثیت بین‏المللى یک امپراتورى در حال غروب بود که پس از جنگ جهانى دوم و از دست دادن هندوستان قدم به قدم از قله‏هاى قدرت مجبور به عقب‏نشینى شده بود و در آن شرایط بیش از هر زمان دیگر نیازمند آن بود که حفظ ظاهر کند و خود را از تک و تا نیندازند. بریتانیا در اجراى سیاست براندازى بر دو محور حرکت مى‏کرد. محور اول تحرکاتى در صحنه بین‏المللى بود که به منظور تنگ‏تر کردن حلقه محاصره بر گرد ایران و سلب امکانات راه‏اندازى و فروش نفت از دولت مصدق انجام مى‏گرفت. اقداماتى از قبیل شکایت به دادگاه جهانى لاهه و شوراى امنیت و توقیف محموله‏هاى نفتى در بنادر عدن و ایتالیا و ژاپون از مظاهر عمده این تحرکات بود. محور دوم سیاست براندازى در صحنه داخل ایران بود و آن شامل کلیه فعالیت‏هایى مى‏شد که به منظور ساقط کردن حکومت مصدق چه از راه تجهیز مجلس به مخالفت با وى و یا تشویق شاه به خلع او یا تحریک عوامل مؤثر دیگر از ارباب جراید و رؤساى  عشایر و امراى ارتش و سردسته‏هاى اوباش و یا پراکندن شایعات و غیره انجام مى‏گرفت و ادامه همین فعالیتها بود که در نهایت با طرح نقشه کودتا و اجراى آن از سوى سازمان سیاى آمریکا به هدف نشست.

 گفتیم که شرکت نفت انگلیس و ایران پس از پیروزى کودتا بر اعاده حقوق خود پاى مى‏فشرد. رئیس سرسخت و پرمدعاى شرکت بر آن بود که حالا که مصدق ورافتاده و مانع برطرف شده است، دولتها – یعنى امریکا و انگلیس – باید خود را کنار بکشند و بگذارند تا آن شرکت مستقیماً با ایران وارد مذاکره شود و مسائل فیمابین را حل و فصل کند. دولتمردان بریتانیا مى‏دانستند که این امر نشدنى است. کودتا به رهبرى امریکا انجام پذیرفته بود. حل و فصل مسئله نفت هم جز به رهبرى امریکا میسر نمى‏شد. شرکت نفت انگلیس و ایران مى‏بایست به این واقعیت گردن نهد و از اینکه دیگرانى را هم بر سر خوان نفت ایران مى‏بیند عصبانى نشود. امریکایى‏ها مى‏گفتند اصلاً کسى در ایران حاضر نیست که با شرکت سابق به مذاکره بنشیند. درست است که کودتایى شده و مصدق را بازداشت کرده‏اند اما افکار او هنوز در ایران حکومت مى‏کند. اگر مردم ببینند که همان شرکت سابق برگشته بلوا مى‏شود و کاسه و کوزه یک باره مى‏شکند. این‏ها استدلالهاى رسمى بود که نمایندگان امریکا و انگلیس در برابر هم داشتند. اما در هر حال دولتمردان انگلیس نمى‏توانستند موضع بسیار سرسختانه شرکتى را که طرف اصلى منازعه بود نادیده بگیرند. بنابراین گفتند پیش از آن که قول و قرارى در این باره قطعیت یابد باید نخست روابط سیاسى میان ایران و بریتانیا تجدید شود و نمایندگان رسمى بریتانیا به تهران بروند و ارزیابى خود را از اوضاع ایران گزارش کنند تا افکار عمومى بریتانیا در جریان رسمى اوضاع قرار گیرد و چنین بود که ده روز بعد از انتشار اعلامیه تجدید روابط دنیس رایت که ریاست اداره روابط اقتصادى وزارت خارجه را داشت به سمت کاردار سفارت بریتانیا در ایران برگزیده شد اما ورود وى به تهران تا ۲۱ دسامبر به تأخیر افتاد و آن روز مصادف بود با اعلام رأى دادگاه نظامى بدوى که مصدق را محاکمه مى‏کرد. آن روز در جلسه دادگاه که دادرسان براى صدور رأى به مشورت نشستند، نامه‏اى به امضاى وزیر دربار حسین علا در دادگاه مطرح گردید بدین مضمون که اعلیحضرت شاه به پاس خدماتى که دکتر مصدق در سال اول نخست وزیرى خود انجام داده بود «از آنچه نسبت به معظم‏له گذشته است صرف‏نظر فرموده‏اند.» نامه شاه را در دادگاه خواندند و مصدق در واکنش به آن گفت: «من نه خیانتى به شاه کرده‏ام و نه خیانتى به مملکت. من نه احتیاج به صرف‏نظر نمودن شاهنشاه دارم و نه احتیاج به عفو. آنچه عدالت حکم مى‏کند باید طبق آن با در نظر گرفتن خدا و وجدان خود حکم بدهید.»

 دنیس رایت دو بار در تهران مأموریت داشت، بار اول در ۱۹۵۳ بود که به عنوان کاردار سفارت به ایران آمد و تا ۱۹۵۵ در همان سمت باقى ماند و بار دوم در ۱۹۶۳ بود که این بار به عنوان سفیر، در دوره صدارت اسدالله علم، به تهران آمد و تا ۱۹۷۱ به کار خود ادامه داد. میان آن دو مأموریت هشت سال فاصله بود، این مأموریت دوم نیز با ایامى پرماجرا در ایران مصادف گردید. بیست سال بعد، در ۱۳ ژوئن ۱۹۹۱ دنیس رایت در یک سخنرانى که در جلسه سالانه انجمن سلطنتى امور آسیائى داشت خاطراتى را از هر دو مأموریت بر زبان آورد و ما در این مقاله از نکات مهم آن یاد مى‏کنیم.

 گفتیم که دنیس رایت حکم انتصاب خود به کاردارى سفارت بریتانیا در ایران را دو روز پس از اعلامیه تجدید روابط یعنى در ۱۷ سپتامبر ۱۹۵۳ دریافت کرد اما حرکت او به تهران تا ۲۱ دسامبر ۱۹۵۳ (۳۰ آذرماه ۱۳۳۲) به تأخیر افتاد. علت این تأخیر را وى در سخن‏رانى خود توضیح مى‏دهد: کارمندان سفارت که مى‏بایست همراه کاردار به تهران بروند از چندى پیش مشخص شده بودند و فهرست اسامى آنان توسط سفارت سوئیس در اختیار وزارت خارجه ایران قرار داده شده بود. ناگهان از تهران خبر رسید که موافقت با آن فهرست مانع قانونى دارد چرا که چهار نفر از برجسته‏ترین آنان کسانى بودند که سابقه ماموریت در ایران داشتند و وزارت خارجه بر حسب مقرراتى که در زمان دکتر مصدق ابلاغ شده بود نمى‏توانست با ورود آنان موافقت کند. از این قرار بریتانیا یک بار دیگر خود را در مواجهه با دکتر مصدق مى‏یافت. شگفتا او خود در بازداشت بود اما مقرراتى که وضع کرده بود هنوز بر روابط بریتانیا و دولت کودتا حکومت مى‏کرد. چه مى‏بایست کرد؟ آیا مى‏بایست در قدم اول تسلیم شد و به شرایطى که دکتر مصدق مقرر کرده بود گردن نهاد؟ نخست وزیر (چرچیل) و وزیر خارجه (ایدن) هر دو براى ملاقات با آیزنهاور به برمودا رفته بودند، چاره‏اى نبود جز اینکه صبر کنند تا آنها از سفر بازگردند. دنیس رایت به محض بازگشت ایدن به دیدن او رفت و مشکل را با او درمیان نهاد و سرانجام یکى از چهار تن را که سابقه در بخش بازرگانى سفارت داشت نگاه داشتند و سه نفر دیگر را عوض کردند. بدینگونه مسئله با انعطافى که از سوى بریتانیا نشان داده شد حل گردید.

 دنیس رایت در این سخنرانى از مشکل دیگرى هم که بلافاصله بعد از ورود به تهران خود را با آن مواجه یافته بود سخن گفت و آن گرفتارى با شاه بود. دنیس رایت مى‏گوید چون به تهران رسیدم شاه به وسیله سفارت سوئیس پیغام فرستاده بود که دو نفر نماینده از سوى او به ملاقات من خواهند آمد. فرستادگان شاه بار اول در ۲۲ دسامبر یعنى فرداى روزى که من به تهران رسیدم و بار دوم روز کریسمس به دیدن من آمدند و هر بار اصرار داشتند که من پیشنهاد نفت را بوسیله آنها – و نه از طریق وزیر خارجه – مستقیماً به اطلاع شاه برسانم. شاه آن روزها اطلاع زیادى درباره نفت نداشت و خیال مى‏کرد که نسخه قرارداد نفت توى جیب من است و مى‏خواست پیش از دیگران آن را به دست آورد و به حساب خود بگذارد. فرستادگان شاه بسیار از زاهدى بد مى‏گفتند و نیز علاقه‏مند بودند بدانند بریتانیا چه نظرى دارد اگر شاه بخواهد حسین علا را از وزارت دربار برکنار کند. دنیس رایت مى‏گوید به آنان گفتم مأموریت من صرفاً بررسى امکانات حل مسئله نفت است و براى مذاکره نیامده‏ام. همین قدر مى‏توانم بگویم که هر راه‏حلى در نظر گرفته شود باید اولاً متضمن پرداخت خسارت عادلانه به شرکت نفت انگلیس و ایران باشد و ثانیاً نباید ایران را در وضعیتى بهتر از سایر تولیدکنندگان نفت قرار دهد. من با کمال میل شاه را در جریان خواهم گذاشت اما نمى‏خواهم که چیزى از نظر وزارت خارجه مخفى بماند. راجع به تعویض یا عدم تعویض وزیر دربار (حسین علا) هم گفتم که این امر مربوط به خود شاه است و دولت بریتانیا نظرى درباره آن ندارد.

 دنیس رایت مى‏گوید آن روزها کسى در وزارت امور خارجه بریتانیا روى شاه زیاد حساب نمى‏کرد چه او در برابر مصدق ضعف زیاد از خود نشان داده بود. من گزارش ماوقع را فوراً به لندن فرستادم و طى تلگرافى از شخص ایدن اجازه خواستم تا ماجرا را با وزیر خارجه ایران عبدالله انتظام در میان بگذارم. ایدن با پیشنهاد من موافقت کرد و من داستان را به انتظام گفتم و اطمینان دادم که در آینده نیز معامله‏اى با شاه از بالاى سر او انجام نخواهم داد. شاه را این بى‏اعتنائى بسیار گران آمد و سبب بروز شایعاتى گردید از این قبیل که شاه بر من غضب کرده و اجازه شرفیابى نداده است، اما چنین خبرى حقیقت نداشت. شاه در واقع خشم خود را فروخورد و روابط دوستانه – و البته شکننده – من با او تا آخرین روز مأموریتم به عنوان سفیر در تهران ادامه یافت.

 دنیس رایت مى‏گوید فرستادگان شاه هر دو سابقه ارتباط با سفارت انگلیس داشتند و من در طول مدت دو مأموریتى که در تهران داشتم کوشش بسیار کردم تا پاى این قبیل اشخاص را قطع کنم. این انگلوفیل‏هاى حرفه‏اى که نان ارتباط با پشت دیوارهاى مرموز سفارت انگلیس را مى‏خوردند نفوذ و قدرتى را به ما نسبت مى‏دادند که ما در واقع فاقد آن بودیم.

 دنیس رایت مى‏گوید دولت چرچیل البته به این واقعیت واقف بود که برگشت شرکت نفت انگلیس و ایران به ایران و قرار گرفتن آن در موقعیتى که پیش از ملى شدن نفت داشت امکان‏پذیر نخواهد بود. لندن و واشنگتن هر دو به این نتیجه رسیده بودند که بهترین راه حل براى نفت ایران تشکیل کنسرسیومى از شرکتهاى انگلیسى، هلندى، فرانسوى و امریکایى است اما هیئت دولت بریتانیا پیش از آنکه تصمیمى رسمى در این باره بگیرد گزارشى دست اول از اوضاع ایران لازم داشت و من که مأموریت تهیه چنین گزارشى بودم طى دو هفته اول پس از ورود به تهران با عده کثیرى از مقامات ایرانى و دیپلماتهاى خارجى صحبت کردم و سرانجام در ۷ ژانویه ۱۹۵۴ گزارشى تلگرافى به لندن فرستادم و اظهار نظر کردم که امیدى براى بازگشت شرکت نفت انگلیس و ایران به وضع سابق نیست و هر گونه کوششى در این راه بى‏فایده خواهد بود و لذا باید با تشکیل کنسرسیوم موافقت کرد به شرط آنکه شرکت نفت انگلیس و ایران سهم عمده‏اى در آن داشته باشد.

 این نتیجه‏گیرى مورد قبول دولت قرار گرفت و شرکت نفت انگلیس و ایران هم راهى جز تسلیم نداشت. مذاکرات نفت در دو جبهه موازى شروع شد و دو تا سه ماه ادامه پیدا کرد. در یک جبهه نمایندگان کمپانیهاى عضو کنسرسیوم بودند که رئیس امریکایى شرکت استاندارد اویل نیوجرسى با کمک رئیس هلندى شرکت شل و یکى از مدیران  شرکت نفت انگلیس و ایران رهبرى آنها را بر عهده داشتند و در جبهه دیگر نمایندگان دولت بریتانیا بودند و سر راجر استیونس سفیر بریتانیا که در اواسط ماه فوریه به تهران رسیده بود شخصاً آنها را سرپرستى مى‏کرد. ریاست مذاکره‏کنندگان ایرانى در هر دو بخش با دکتر على امینى بود. وظیفه هیئت اول تنظیم قرارداد اصلى بود که مى‏بایست در آینده بر طبق آن عمل شود و وظیفه هیئت دوم توافق بر سر مسئله غرامتى بود که مى‏بایست از سوى دولت ایران به بریتانیا پرداخت شود.

 دنیس رایت مى‏گوید پس از آن برخورد اولیه شاه خود را از مذاکرات کنار کشید و سکوت اختیار کرد تا در مراحل آخر پشتیبانى خود را از طرح تشکیل کنسرسیوم اعلام نمود.

 مسئله مهم دیگر که در آن زمان مطرح بود الحاق ایران به پیمان بغداد بود که در اکتبر ۱۹۵۵ اتفاق افتاد. شاه حتى پیش از حل مسئله نفت خواستار کمک ما براى تجهیز قواى نظامى ایران بود و در این باره فشار وارد مى‏آورد و آنگاه که عراق و پاکستان و ترکیه پیمان بغداد را امضا کردند بر فشار و اصرار خود افزود. او پیوستن به این پیمان را وسیله‏اى براى دریافت تجهیزات نظامى مى‏دانست. ولى ما (دولتمردان بریتانیایى)، در تهران و لندن، بر آن بودیم که ثبات سیاسى و اقتصادى بسیار مهم‏تر از ساز و برگ نظامى است و فکر مى‏کردیم که مردم ایران عضویت در پیمان بغداد را خوش نمى‏دارند و این امر سبب مى‏شود که تزلزل در جبهه داخلى بیشتر شود و در نهایت پاسخ ما آن بود که البته موافقیم ایران روزى به این پیمان ملحق شود اما تصمیم درباره وقت آن را به خود شاه واگذار مى‏کنیم و «امریکایى‏ها هم که در آغاز امر مشوق شاه در این امر بودند با ما هماواز گشتند و تا اوت ۱۹۵۵ ما به یک صدا سخن مى‏گفتیم.»

 این تاریخ مورد اشاره دنیس رایت تاریخ امضاى قرارداد کنسرسیوم است. دنیس رایت مى‏گوید دو ماه پس از این تاریخ ایران به پیمان بغداد ملحق شد و این تصمیم مطلقاً از خود شاه بود. بایار رئیس جمهور ترکیه در اواسط سپتامبر همراه وزیر خارجه پرجوش و خروش خود «زورلو» به تهران آمد و او مشوق شاه در اتخاذ این تصمیم بود. بدینگونه دنیس رایت مى‏کوشد تا بریتانیا و امریکا را از دخالت در این تصمیم‏گیرى تبرئه کند.

 دنیس رایت مى‏گوید ایرانیان از شاه گرفته تا مردم عادى، در شگفت بودند که چطور ممکن است بریتانیا و امریکا به یکصدا سخن بگویند و سیاستى منطبق بر هم داشته باشند. ما در سفارت انگلیس هشدارهایى از عناصر انگلوفیل دریافت مى‏کردیم که ما را از توطئه‏هاى امریکاییها برحذر مى‏داشتند از این قبیل که مى‏خواهند انتخابات را در اختیار خود بگیرند، نخست وزیر آدم آنها است… به سفارت امریکا هم هشدارهایى در جهت معکوس داده مى‏شد که نخست وزیر توى دست انگلیسها است. دنیس رایت مى‏گوید ما در سفارتخانه‏ها این اطلاعات را مبادله مى‏کردیم و مى‏کوشیدیم تا مطبوعات تهران و شاه و مردم را متقاعد سازیم که قضیه از این قرار نیست.

     

 راجع به این قسمت از سخنان دنیس رایت که مربوط به ماجراهاى دور اول مأموریت او به عنوان کاردار سفارت انگلیس در تهران است چند نکته زیر را متذکر مى‏شویم:

 الف. دنیس رایت از دو نفر نماینده شاه که فرداى ورود او به تهران به ملاقاتش رفته بودند یاد مى‏کند. شاه خیال مى‏کرد که دنیس رایت قراردادى را که باید درباره نفت امضا شود با خود آورده است و مى‏خواست نسخه آن را پیش از آنکه به دولت داده شود به دست آورد. شاه بر آن بود که مسائل مهم مملکتى – که نفت در رأس آنها قرار داشت – باید با خود او در میان گذاشته شود. در آن زمان امریکا و بریتانیا اعتماد کافى به شاه نداشتند و با این نظر او مخالفت مى‏ورزیدند. زاهدى نیز زیر بار این ترتیب که امور کشور از بالاسر دولت با شخص شاه حل و فصل شود نمى‏رفت. ماجرا را من خود از عبدالله انتظام که در کابینه زاهدى مسؤولیت وزارت امور خارجه را بر عهده داشت شنیده بودم. سفیر امریکا نیز در گزارش به واشنگتن از این داستان یاد کرده است. اگرچه او و دنیس  رایت نام نمایندگان شاه را افشا نکرده‏اند، اما خود زاهدى در ملاقات با تمدن الملک سجادى از نام آنها پرده برداشته و گفته است که آن دو نفر ارنست پرون و بهرام شاهرخ بوده‏اند. براى تفصیل داستان به صفحات ۱۳۴، ۱۳۹ و ۴۲۷ جلد سوم خواب آشفته نفت (از کودتاى ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدى) مراجعه شود.

 ب. دنیس رایت راست مى‏گوید که بریتانیا در آن زمان با پیوستن ایران به پیمان دفاعى منطقه‏اى مخالفت مى‏ورزید. این گفته حقیقت دارد. اما دنیس رایت مى‏خواهد این مخالفت را توجیه بکند و چنین وانمود مى‏کند که آن یک مخالفت اصولى بوده چرا که «ثبات سیاسى و اقتصادى بسیار مهم‏تر از ساز و برگ نظامى است و افکار عمومى نیز در ایران با درگیرى در دسته‏بندى‏هاى نظامى بر ضد شوروى موافق نبود». حقیقت این است که سیاستمداران بریتانیا از این نظر با پیوستن ایران به برنامه‏هاى دفاع منطقه‏اى مخالفت مى‏نمودند که برخى از مناطق ایران را اصلاً غیرقابل دفاع مى‏دانستند و بر آن بودند که اگر شوروى بخواهد واقعاً به ایران حمله کند راه‏حلى نظیر آنچه در ۱۹۰۷ میان بریتانیا و روسیه تزارى توافق شده بود مناسب‏تر خواهد بود. بدین شرح که شمال را به روس‏ها بدهند و جنوب در اختیار بریتانیا باشد[۱]. انگلستان از آن بیم داشت که طرح موضوع‏ پیمان دفاعى منطقه‏اى «درخواست تضمین رسمى مرزهاى ایران» را در میان بکشد[۲].

 فراموش نکنیم که در آن زمان امریکا در منطقه خلیج فارس حضور نظامى نداشت و دفاع از منافع جهان غرب در این قسمت از جهان بر عهده نیروهاى انگلیسى بود. وزارت امور خارجه امریکا در نامه مورخ ۹ مارس ۱۹۵۴ به سفیر امریکا در تهران صراحت لازم در این باره دارد: «بریتانیا مى‏ترسد که مبادا ایران در مسائل دفاعى تا آنجا پیش رود که براى انگلستان مشکل ایجاد کند. انگلستان یک رشته تعهدات قراردادى در مقابل کشورهاى خاورمیانه دارد و با توجه به محدودیت توانایى‏هاى ایران نمى‏خواهد زیر بار وضعیتى برود که آن تعهدات شامل ایران هم بشود.»[۳] وزارت امور خارجه امریکا به تعهدات موجود انگلستان در قبال اردن و عراق اشاره مى‏کند و همچنین از تعهداتى که انگلستان در برابر پاکستان به لحاظ عضویت آن کشور در کامن‏ولت (کشورهاى مشترک المنافع) دارد نام مى‏برد و به مخالفت انگلستان با هر عهدنامه یا پیمان رسمى که مسئله «تضمین امنیت» کشور دیگرى را دربر داشته باشد تأکید مى‏گذارد. این بود دلیل اصلى مخالفت بریتانیا با پیوستن ایران به پیمان دفاعى منطقه‏اى و آن یکى از اختلافات اصولى بریتانیا و امریکا بود چرا که آمریکا برخلاف بریتانیا از دست دادن ایران را مصیبتى براى غرب تلقى مى‏کرد و ایران را به مثابه سدّى در برابر عملیات شوروى مى‏دانست و بر آن بود که این سد باید تقویت شود تا شوروى نتواند از راه ایران، ترکیه را دور بزند و به کانال سوئز حمله‏ور شود و یا نواحى نفت‏خیز خلیج فارس را در اشغال خود درآورد. گذشته از این ملاحظات دفاعى در صورتى هم که غرب مى‏خواست در مقام تهاجم نظامى برآید ایران از نظر موقعیت جغرافیایى مبدأ مناسبى براى آن گونه عملیات تلقى مى‏شد.

 سند شماره ۵۴۰۲ مورخ دوم ژانویه ۱۹۵۴ شوراى امنیت ملى امریکا این نظر امریکا را کاملاً روشن مى‏کند. به حکایت این سند در ایران مى‏بایستى یک حکومت هوادار غرب بر سر کار باشد و ایران به لحاظ اقتصادى از محل درآمد نفت خود تقویت شود تا بتواند «در ظرف یکى دو سال آینده در مسیر پیمان‏هاى امنیت منطقه‏اى گام بردارد.» [۴]در این سند تصریح شده بود که «برنامه تقویت ارتش ایران باید متکى بر نقشه‏هاى دفاعى منطقه‏اى در مشارکت با همسایگان باشد.» [۵]و نیز تأکید شده بود که از جمله هدف‏هاى مهم کمک‏هاى

 نظامى «تشویق ایران جهت الحاق به پیمان دفاعى منطقه‏اى در خاورمیانه» خواهد بود.[۶]

این ملاحظات استراتژیک امریکا حتى پیش از کودتا براى دکتر مصدق روشن بود. مهندس حسیبى در یادداشت مورخ ۲۱ تیرماه ۱۳۳۲ از قول دکتر مصدق آورده است که:

 «مجلس طبق نقشه خارجیان، اگر حالا نباشد یک ماه دیگر با یک رأى غافل‏گیرى وقتى مقدمات مهیا شد دولت را ساقط مى‏کند… تمام این‏ها زمینه اتفاق آنها براى برداشتن دولتى است که حاضر نیست جزو بلوک غربى شود و آنها اساس سیاست شان بودن ایران جزو بلوک غربى است. امرى که به ضرر ایران است.»[۷]

در هر حال اکراه انگلستان سبب شد که امریکا از سرعت در تعقیب این هدف بکاهد و بنابراین در تاریخ ۱۹ فوریه ۱۹۵۴ به هندرسن ابلاغ شد که «حالا زود است که ایران براى پیوستن به پیمان‏هاى دفاع منطقه‏اى زیر فشار قرار بگیرد اما شما مى‏توانید در مذاکره با شاه علاقه امریکا را به این امر براى او روشن گردانید.»[۸] و چنین بود که انجام امر یکى دو سال در عهده تعویق افتاد و در نهایت لایحه الحاق ایران به پیمان همکارى ترکیه و عراق که کشورهاى پاکستان و انگلستان هم در آن عضویت داشتند در مهرماه سال ۱۳۳۴ (۱۹۵۵) به تصویب هر دو مجلس سنا و شورا رسید.