روزی در کلاس در حال تدریس بودم که دیدم پدر بزرگ مرحومم که بیش از 50 سال پیش

 مُرده بود وارد کلاس شد . از ترس بدنم یکباره سرد شد . با خودم گفتم : « شاید کسی دیگر

 است که شبیه اوست .» ولی او مرا به نام نوه ی عزیزم صدا زد .

 

دانش آموزان نیز متوجّه هراس و دلهره ی من شدند.

 


پدر بزرگ خودش را به دانش آموزان معرفی کرد و گفت که او نیز در همین مدرسه معلم بود

 . او رو به من کرد و گفت :

« راستی به خانه ات رفتم . چقدر دنیا تغییر کرده است ؟!


چه توالت با شکوهی ! سیفون، دستمال توالت ، آینه ، کاشی و سرامیک ، بوگیر ،چاه بست

، هواکش ، جا حوله ای .


چه حمّامی ! دوش، وان ، رختکن ، شیر متحرّک

 
چه آشپزخانه ای ! هود ، لباسشویی ، ظرفشویی ، اجاق گاز ، کابینت ، مایکرو ویو و وسایل

عجیب دیگر

 .
درون پذیرایی عجب وسایلی بود ! ال ای دی ، دی وی دی پلیر و چیزهای عجیب دیگر .»


پدر بزرگ همچنان از امکانات خانه می گفت .

: در پایان اشاره به کلاس کرد و گفت

 

« ولی کلاس همان کلاس 50 سال پیش است . هیچ تغییری نکرده . همان تخته ولی

فرسوده شده . همه چیز مانند 50 سال پیش است . شیوه ی تدریس هم تغییر نکرده . کمی

 کتاب ها شیک تر شده است . آن وقتها چون سر بچه ها شپش می زد می گفتیم پسرها

 موهایشان را بتراشند . الآن با اینکه شپش نیست ولی طبق عادت همان کار را دارید انجام

می دهید . هنوز دانش آموزان دارند حفظ می کنند . یادگیری ها عمقی نیست . از بالا به پایین

فرمان داده می شود . مطالعه و تحقیق نیست . ولی زمان ما بود . آن زمان دانش آموزان

بیشتر راغب بودند . چون دیپلم که می گرفتند ، به سادگی در بسیاری از ادارات یا کارخانه ها

و شرکت ها و سازمان های دولتی و خصوصی استخدام می شدند و اگر توانا و علاقه مند

بودند به دانشگاه می رفتند . جز یکی دو رشته مانند پزشکی کنکوری در کار نبود . هر کسی

نزدیک خانه ی خودش می رفت و درس می خواند . حالا بیشتر از راه های دور می آیند . فکر

می کنند مدرسه ای که از خانه دور است لابد بهتر است . انگیزه کم شده است . من در آن

زمان خیلی مشتاق بودم ولی در تو این اشتیاق را نمی بینم . چرا این قدر حفظیات از دانش

آموزان می خواهید ؟! مگر در بیابان گیر کرده اید و می ترسید این ها فراموش شود ؟! دانش

 آموز اگر احساس نیاز کند ؛ خودش این حفظیات را بی آنکه کسی به او دستور دهد میخواند .

شما انگیزه ایجاد کن

 .

چرا این قدر حجم کتابها زیاد است ؟ البته در زمان ما هم که زیاد بود ؛ همه را از آنها نمی

 خواستیم . همیشه قسمتهایی را حذف می کردیم . ولی حالا می بینم چون امتحان نهایی

دارید ناچارید هر طوری شده کتاب را تمام کنید . حتی اگر فراگیرانتان درس را یاد نگیرند .

چقدر تدریس خصوصی زیاد شده است . در زمان ما این کار بسیار زشت بود . مگر اینکه

کسی بیمار می شد . که در این صورت به مدرسه می آمد نه اینکه ما به خانه ی کسی

 برویم و از او پول بستانیم . »

 


پدر بزرگ همچنان از ناتوانی نظام آموزش و پرورش می گفت و من گوش می کردم .

 

او راست می گفت و حق با او بود . همه چیز پیشرفت کرده است به جز شیوه های تدریس و

 وضعیت  کلاس های ما .در همین فکر بودم که پدر بزرگ گفت :


« من به کشورهای دیگر رفتم . هر کشوری که در دانش ، فرهنگ ، اقتصاد ، فناوری و

عشق پیشرفت کرده است ؛ آن را مدیون آموزش و پرورش است .در بیشتر کشورهای جهان

دانش آموزان دبیرستانی دارای وبلاگ هستند و آموزش متحوّل شده است . در دبیرستانها از

کامپیوتر و اینترنت استفاده می کنند . کتابخانه های بزرگی دارند که دارای کتابهایی در

 بیشتر علوم است . از مسؤولان بخواه که به مدارس بیشتر اهمیت دهند . آخر آینده سازان

 و فرزندان ما اینجا هستند  

 


پدر بزرگ ادامه داد :

چرا مهر میهن و میهن دوستی در بچه ها کم شده است ؟چرا دانش آموختگان ایرانی به

کشورهای بیگانه مهاجرت کرده و دیگر به مام میهن بازنمی گردند؟ چرا افتخارات و

سربلندیهای تاریخ ایران را برای بچه ها نمی نویسید تا به ایرانی بودنشان ببالند . برای

دختران از فرزانگان وشیر زنان ایران بنویسید؛ از آزرمیدخت ، بوراندخت ، پروین ،

پانته آ ،میترادات اشکانی ، یوتاب فرمانده سپاه ایران در نبرد با اسکندر گجستک ،

آرتمیس نخسیتن و تنها زن دریاسالار جهان تا به امروز ، آرتا دخت وزیر خردمند دارایی

 اشکانی ، آتوسا ملکه بیش از ٢٨ کشور آسیایی در زمان امپراتوری داریوش بزرگ که یاور

فکری او بود. گُرد آفرید پهلوان نامی ایران ...»


پدر بزرگ همچنان از زنان خردمند و توانای ایرانی می گفت و بچه ها شگفت زده شده بودند .

دانش آموزی گفت : ولی من هرگز نشنیده و نخوانده بودم که ایران چنین بانوانی داشته

است .دیگری گفت : من از تاریخ ، تنها خواری ها و تلخی هایش را به یاد دارم .تا به حال تاریخ

ایران را تاریخ مذکر می دانستم

 .


پدر بزرگ از فراز و نشیب ایران گفت. از کورش هخامنشی که در قرآن به نیکی از او یاد شده

و در تفاسیر معتبر قرآن نام او با افتخار یاد شده از طاهر ذوالیمینین ، کریمخان زند، ابومسلم

خراسانی ، ستارخان و باقرخان از امیرکبیر از زکریای رازی ، پور سینا ، فردوسی و دیگر

بزرگان ایران .

 

 او گفت : بچه ها اگردر تاریخ می خوانید که مغولان و دیگر اقوام وحشی کشور ما را ویران

کردند و دختران ، مادران ، کودکان و نوجوانان ما را به اسیری بردند . ببینید سبب ناتوانی مردم

چه بوده است . آیا نداشتن جنگ افزار و نیروی انسانی بوده ؟ یا سستی فرهنگی و

پندارهای نادرست ؟ چه شد که مردمی که زمانی دارای امپراتوری بزرگی بودند در برابر

وحشیانی بی خرد به زانو در آمدند ؟

 

پدر بزرگ خیلی چیزهای دیگر گفت . زنگ خورد ولی کسی از کلاس بیرون نمی رفت . گویا

اینان نیازمند شنیدن چنین سخنانی بودند که اندیشه ی آنان را بپروراند و مایه تغییر

 نگرش شود . پدر بزرگ در پی این بود که آنان را به دانش های گوناگون علاقه مند سازد .

او نمی خواست چیزی را حفظ کنند . او تنها ایجاد انگیزه می کرد . پدر بزرگ از بچه ها  

خواست زنگ تفریح را بیرون بروند و استراحت کنند .

ولی چه رخداد شگفتی !

آنان

 همگی به کتابخانه رفتند و زنگ بعد به کلاس نیامدند. من زنگ بعدی در کلاس تنها ماندم .

خواستم برگه های امتحانی ام را تصحیح کنم . ناگهان از خواب بیدار شدم . آری این یک خواب

بود . من در حال تصحیح برگه های امتحانی بودم و از بس که نمره های بد داشتم خسته

شده بودم و به آرامی خوابم برده بود

 

نویسنده : عادل اشکبوس . دبیر دبیرستانهای منطقه 12 تهران

 

                                                                                         با سپاس از مهدی